ماهرخماهرخ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
فردینفردین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈زمانی که خودم شروع کردم به نوشتن🌈، تا این لحظه: 1 سال و 30 روز سن داره
تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋تولد شمار وبلاگم🌙✨️🦋، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

Mahake man

🔗⛓️‍💥

بازی 71

از وقتی اون فرش عذاب تو دلم پهن شده با خودم درگیرم و درگیر سعی میکنم جبران کنم با دخترم بیشتر وقت بگذرونم و مکالمات هر جلسه ر در قالب بازی تکرار کنم قهرمانای کتاب دو تا خرس هستن ما هم متوسل شدیم به عروسکای خرسی ماهرخ . . . بگذریم امروز مهمانی داشتیم که از روی ساعت هر ۳۰ ثانیه الارمش فریاد بازی سر میداد خدایش خیر دهد یکم مشغول شدیم با هرچی که در دسترسمون بود یه مسیر ساختیم و سی دی مکالمه دخترمون پخش کردیم خرسا تو بغل و مکالمه بدو بدو جیغ و هوووووووووووووووووووووووراااا در نوبت بعدی الارم دوستمان مقوایی بزرگ پهن کردیم و شمای بیرونی دخترک را کشیدیم از او خواستیم ک...
31 خرداد 1393

[عنوان ندارد]

یه کاری کردم   همه ی احساسم بمن میگن اشتباه کردم هر روز بخصوص عصرای روزای فرد با خودم میجنگم عذاب وجدان مثل یه فرش سه در چهار تو دلم پهن شده دردونم میفرستم کلاس زبان قرار بود هرازگاهی بزارم مهد ساعتی فک کردم خوب کلاس زبان بهتره اما از نشستنش روی صندلی نگرانم از آموزش مستقیم بردیم و میبریم امید به خدا امیدوارم تاثیر منفی نداشته باشه این اولین کلاس رسمی دردونس و خیلی دوست داره بعد از جلسه اول که کتاب نداشت و خیلی ناراحت بود  کتاب گرفتم و اومدیم خونه با همه ی خستگی تو خواب رنگ میکرد همون بخش جلسه اول ...
29 خرداد 1393

جمله وار11

رفتیم بیرون،مادربزرگمان هم همراهمان بود   دردانه مان میخواست تعریف خاطرات کند برای پدرش مادربزرگمان را چنین توصیف کرد: بابا رفتیم با مادرجون ...نه...مامان بسرگ.....نه ...مادر.....نه نه یه خانم بود یکم عصا داشت (یعنی یکم پیر بود)   ...
24 خرداد 1393

گردش علمی (ضمیمه بازی ها)

  بعد از نهار به سرعت برق واسه یه عصرونه و جای شما خالی ،چایی آتیشی رفتیم بیرون(بوژان) وقتی میریم بیرون هدف فقط آموزش غیر مستقیم اما نمیدونم چی میشه که من گاهی دخالت میکنم و از ماهرخ میخوام با دقت بیشتری نگاه کنه، لمس کنه و بیشتر از حواس پنحگانه ش استفاده کنه حیفم میاد از این همه راهی که میریم از از روزای طلایی زیر ۳ سال(این چه کرمولکی ه که افتاده به جون مامانای امروز والللللللا)     اول برنامه پا گذاشتی به خنکای آب و آتیش هیجان برنامه ر به آب سپردی وقتی دیدی زیادی گرما از دست دادی و با فقدان گرما مواجه شدی اومدی سمت آتیش چوب به آتیش انداختی و شعله کشیدنش  شادت میکرد ...
18 خرداد 1393

بازی 70

 این بازی فاطمه عمو جون با شما انجام داد منم دخالت نکردم خیلی دوست داری با غیر من بازی کنی مشخصه تنوع طلبی حروف فومی اینگلیسی روی کارتها میچیدی     دو نقاشی کشید و ما ر بسی بسیاااااااااااااااااااااااااااااااار شاد نمود بعله گل و درخت اخ که درختش از بین بادکنکای بادکنک فروش پارک دررفته اومده تو دفتر نقاشی دردونه ی ما ...
18 خرداد 1393

بازی 68

  سبزی پاک میکردیم حلزونی موش مانند مث قارچ از بوته سبزی سبزشد نفهمیدیم ما به حریم خصوصی اون تجاوز کردیم یا اون بی اختیار از کاشانه ی ما سر در اورد به هر حال با هم کنار اومدیم وقتی فهمیدم خونش خالی از سکنه نیس ازش خواستیم مدتی همبازی دختر ما بشه و شد دختر گژت ما باید با ذره بین نگاه میکرد واسش سبزی گذاشتیم اینجا داشت رو نقاشی ماهرخ قدم میزد که نه سر میخورد ماهرخ معترض از جای باقیمونده از مسیر حرکت حلزون که چی؟؟؟؟؟؟؟ حلزون جیش کرده نقاشیم خراب کرده ...
4 خرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Mahake man می باشد